سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خرداد 89 - شاه بیت

   

 

سلام
امروز یه ماجرای جالب! برام اتفاق افتاد، گفتم شاید دونستنش بدردتون بخوره!
ساعت 6 عصر،بعد از 2روز "فقه4(نکاح)" خوندن و کلی سعی و تلاش واسه از بر شدن مطالبش رفتم حوزه.
تو حیاط در حالیکه با سرعت به سمت سالن امتحانات می رفتم از یکی از دوستان یه سؤالی پرسیدم، با تعجب زیادی بهم نگاه کرد و جوابمو داد.
سر جلسه امتحان و قبل از توزیع برگه ها که داشتم با اشاره از دوستان سؤال می کردم، متوجه شدم امتحان "فقه3(متاجر)" دارم!!!
اولش فکر کردم بچه ها شوخی میکنن، اونا هم فکر کرده بودن دارم اذیت می کنم و میخوام سربه سرشون بذارم!
خستتون نکنم...
همین که چشمم به برگه امتحان افتاد، مات و مبهوت مونده بودم...!!! انگار تو حوض آب یخ افتادم، به حال خودم خندم گرفته بود[1].
بله بچه ها درست گفته بودن، امتحان متاجر داشتیم و من اشتباه خونده بودم!
.
.
.
.
.
حالا منمو تابستونو، گرما و ماه رمضونو...یه امتحان شهریوری!

گفتم فصل امتحاناته حواستونو خوب جمع کنید.

 



[1] به قول شاعر:

خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است...

 



[نویسنده: احسان] [جمعه 89 خرداد 21]

می گفت:
"آب را گل نکنید"

اما!...
فهمیدن عشق را چه مشکل کردند
ما را زدرون خویش غافل کردند
انگار کسی به فکر ماهی ها نیست!
سهراب بیا که آب را گل کردند!



[نویسنده: احسان] [پنج شنبه 89 خرداد 6]

می خواستم
شعری برای جنگ بگویم

شعری برای شهر خودم - دزفول -

دیدم که لفظ ناخوش موشک را

باید بکار برد

اما
موشک

زیبایی کلام مرا می کاست

گفتم که بیت ناقص شعرم

از خانه های شهر که بهتر نیست

بگذار شعر من هم

چون خانه های خاکی مردم

خرد و خراب باشد و خون آلود

...

(زنده یاد قیصر امین پور)



[نویسنده: احسان] [سه شنبه 89 خرداد 4]

ای شما!
ای تمام عاشقان هر کجا!
از شما سؤال می کنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه می کنید؟

زنده یاد قیصر امین پور



[نویسنده: احسان] [سه شنبه 89 خرداد 4]